«اريك» ده سال در شيفت شب آلكاتراز كار كرد. از نظر او بدترين قسمت كار، رفتن به اتاق اعدام با صندلي الكتريكي بود. يك شب او روي صندلي شوك نشست و عكس يادگاري گرفت تا به دوستانش نشان دهد. وقتي فيلم را ظاهر كرد در عكس تصوير صورتي را ديد كه از پشت صندلي خيره به او نگاه ميكند. او هنوز هم نميداند آن صورت چه بود. اريك ميگويد گاهي اوقات واقعا احساس وحشت ميكردم. نگهبانهاي ديگر داستانهايي درباره اتفاقات آن جا تعريف ميكردند ولي من سعي ميكردم توجهي به حرف آنها نكنم اما گاهي اوقات احساس ترس اجتنابناپذير بود.
«مري مك كلر» دوازده سال است كه در اين جزيره كار ميكند. او از انزواي آن جا لذت ميبرد و ميگويد «اينجا يك محل فانتزي استاندارد براي من است.» با اين حال او هم اتفاقات عجيبي را تجربه كرده است. وي ميگويد«بارها برايم اتفاق افتاده كه احساس ميكردم كسي مرا نيشگون ميگيرد. من توضيحي براي آنها ندارم به همين خاطر هيچوقت در موردشان با كسي حرف نزدم.»
«جان بنر» در دهه پنجاه، چهار سال از عمر خود را در اين زندان گذراند اين سارق بانك كه هم اكنون در آريزونا زندگي ميكند درباره زوزههاي باد ميگويد «شبها وقتي با چشمان باز دراز ميكشيدم به زوزه باد گوش ميدادم. زوزهاي وحشتانگيز بود و انسان احساس ميكرد ارواح هم با باد همنفس شدهاند. سعي ميكردم عقلم را از دست ندهم هنوز هم هر وقت به آلكاتراز فكر ميكنم به ياد بيرحميهايش ميافتم.» هر روز هزاران توريست از جاهاي مختلف به آلكاتراز ميآيند و از سلولهاي مختلف آن كه هر يك نام زنداني خود را بر سر در خود دارند ديدن ميكنند. وقتي خورشيد غروب ميكند ديگر كسي از آلكاتراز نميرود بلكه همه از آن فرار ميكنند. جانسون، نگهبان شب، نيز پس از گذراندن شبي در ميان زوزههاي ارواح كشتهشدگان آلكاتراز، صبح روز بعد ميگريزد تا چند ساعتي احساس امنيت نمايد
برای دیدن نظرات بیشتر این پست روی شماره صفحه مورد نظر در زیر کلیک کنید:
شما نیز نظری برای این مطلب ارسال نمایید:
بخش نظرات برای پاسخ به سوالات و یا اظهار نظرات و حمایت های شما در مورد مطلب جاری است.
پس به همین دلیل ازتون ممنون میشیم که سوالات غیرمرتبط با این مطلب را در انجمن های سایت مطرح کنید . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .